امروز : یکشنبه 19 سپتامبر 2021
تاریخ : 2021/09/19 - 7:03 ذخیره فایل ارسال به دوستان

 عبرت از گردش روزگار 

رییس و پزشک زندان و *رضیه* زنِ زندانبان، با هم ، هم‌قسم شدند که همدیگر را به *برزان تکریتی* نفروشند و توافق کردند که *رضیه* نوزاد را به خانه‌اش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد …

 عبرت از گردش روزگار 

در زمان به قدرت رسیدن *صدام* در عراق ، از جمله احزاب مخالف صدام حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود *برزان تکریتی* سپرده بود .

یکی از دستگیر شدگان این حزب ، *میاده* زن جوان ۲۲ ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند .
*میاده* نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی می‌نمود که قبل از اعدام نامه‌ای برای *برزان تکریتی* می‌نویسد و از او در خواست می کند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند.

*برزان* قبول نکرد و در جواب نامه‌ی *میاده* نوشت : *جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد …*

*میاده‌* که روزهای آخر بارداری را طی میکرد ، در روز موعود به پای چوبه‌ی دار رفت و التماسهای او تاثیری در تاخیر حکم *برزان* نداشت .

*میاده* در حین اعدام ، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد.

*رضیه* زنِ زندانبان، با اشاره رییس زندان، طفل را در لباس‌های مادرش پیچیده و به گوشه‌ای منتقل کرد !.
*برزان* پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز *میاده* و جنین‌ش را جویا شد و گزارش خواست .
رییس زندان نیز در گزارش نوشت : *جنین با مادر در چوبه‌ی دار ماند تا مُرد …*

رییس و پزشک زندان و *رضیه* زنِ زندانبان، با هم ، هم‌قسم شدند که همدیگر را به *برزان تکریتی* نفروشند و توافق کردند که *رضیه* نوزاد را به خانه‌اش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد …
از آن‌ پس نوزاد را *ولید* می‌خواندند …
سال ها گذشت و ولید بزرگ شد .

برادر *میاده*
(دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی می‌کرد و سالها پیشتر، خبرهایی درباره خواهرزاده‌اش *ولید* از *رضیه* دریافت کرده بود.

او در سال ۲۰۰۳ میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش *میاده* را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانیهایی که *رضیه* داده بود او را یافت …

*ولید*
قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت:
*رضیه* مثل مادرم هست ، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من‌ کشیده ، هرگز تنهایش نمی گذارم … این اتفاق زمانی بود که رضیه بازنشسته شده بود .

رضیه با خواهش از مسوولین ، *ولید* را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام می‌کند .ملت عراق، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر میکردند ، از جمله دستگیر شدگان *برزان تکریتی* برادر ناتنی صدام بود .

از قضای الهی، *ولید* پسر *میاده* ، مسئول مستقیم سلول *برزان تکریتی* شد و هم آنجا بود که قصه‌ی مادر و فرزند درون شکمش را به برزان گفت .پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ *برزان* ، *ولید* به عنوان زندانبان مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود *طناب دار* را بر گردن *برزان* انداخت . بدین‌سان دست حق، ستمگر بی‌رحم را از جایی که گمان نمی کرد، به سزای اعمالش رساند …*یقیناً روزگار به گردن‌کشان و ظالمان مهلت می دهد، تا شاید برگردند، ولی فراموشی در کار روزگار و در جزاء و کیفر أعمال ستمگران وجود نخواهد داشت …*

چه آشناست وعده‌های خداوند در جزای ظالمانی مانند نمرود که بدست نوزادی محکوم به مرگ و رها شده در آب مجازات شدند …**
ای انسان به چه چیز خود مغروری که ظلم می کنی .

T.me/jjavanefarda

Javanefarda.ie

ارسال دیدگاه